سفارش تبلیغ
صبا ویژن


این روزها... - من و دوستم



درباره نویسنده
این روزها... - من و دوستم
مدیر وبلاگ : یاران دلنواز[65]
نویسندگان وبلاگ :
زهرا (@)[29]

سعیده
سعیده[30]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
دل نوشته ( زهرا )
یاران دلنواز
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
این روزها... - من و دوستم

آمار بازدید
بازدید کل :61948
بازدید امروز : 88
 RSS 

سلام

من فردا امتحانام شروع میشه

اعصابم خورده هنوز هیچی درست و حسابی نخوندم

اینروزا خیلی فکرم مشغوله

اصلا دلو دماغ درس خوندنو ندارم

همش توو فکر فاطمم انشاءالله آخر هفته میبرنش

اصلا باورم نمیشه

اصلا حس امتحانو ندارم میترسم آخرش یادم بره فردا برم سر جلسه

خدایااااااااااا

امروز از صب تا شب زنگ زدیم و فامیلو دعوت کردیم

قراره شنبه برای اولین بار آقا صمدو ببینم میخوام باشون برم خرید

تازه هنوز نمیدونم چی بپوشم

زهراااااااااااااااا آخه چی میشد لباستو یه خورده... نه... دو خورده.....حالا 84 خورده گشاد تر میدوختی

گررررررررریه میکنیم

اصلا عین خیالم نیست که فردا امتحان دارم

نمیدونم چرا اینقدر بیخیال شدم

تازهههههههههههههه همه ی آفامم پریییییید اونم تو این موقعیت که اینقدر......

فاطمه هی راه میره تو خونه از 100 جمله 10بار میگه من نگران امتحانای توام

بابا میگه : یعنی دانشگاه اینقدر آسوووووووووووونه؟؟؟؟؟؟

هرکی ی چیزی بهم میگه

آخه چرا چرا من اینقدر بیخیالم

چرا ی لحظه فکر نمی کنم

تازه میترسم وقتی از خونه داماد برگشتیم گریم بگیره

اونوقت همه بهم میخندن و میگن خوبه فقط ی کوچه فاصله دارین!!!!(خدا رحم کنه بهموون)

اینروزا خیلی باید صدقه بدیم

تو را خدا دعا کنید

دعا کنید که زندگیشونو با الهام گرفتن از زندگی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها شروع کنن

انشاءالله که خوشبخت بشن و خوشبخت بمونن

فکر کنم بعد از مراسم حتما کچل شدم! آخه از فردا حسااااااااابی سرم شلوغه

همه کارا ی ور، اینکه باید اتاقو تمیز کنمم هموووون ور!!!!

تازه نگران ی چی دیگه هم هستم که کِلوم کردهههههههه

زهرا زنگ میزنه....

مامانم  از وقتی مدارکشو دادم همش میگه یعنی میشه امسال...

خدای من

انشاءالله که اگه قسمتشون باشه همه کاراشونو خدا خودش جور کنه

ولی زهرا نمیدونی چقدر براتون دعا میکنه ..........

خلاصه ما اینروزا منتظر ی چی دیگه هم بودیم انشاءالله که هرچی خیر و صلاحمونه همون پیش بیاد!

دیگه باید برم یکم درس بخونم 5- 6 ساعت دیگه قراره زهرا بیدارم کنه

راستی ی اتفاقه جالب که تو خونواده ما افتاده اینه که هر دومادی که وارد شده آخر اسمش حرف داله

خیلی جالبه نهههه!!!!!! محمد- فرید- جواد    و       آقا صمد! روزی پنجمیش باشه!!!

خب خدایا انشاءالله که قدم این یکیم مثل قبلیا برامون خیر باشه... و همین طور قدم فاطمه برای اونا!!!

انشاءالله که من زنده باشم تا آقا رضا رو ببینم...ببینم که از اون ور خیابوون میدوووووهه میاد اینوررر بعد تند تند درو میکوبه ... در که باز میشه با سرعت میاد بغلم و میگه: سلااااااااااااااااااام خاله!!!!!!!!

وایییییییییییییی خدا یعنیییی میییییییششششششششششهههههههههههه

یعنی میبینم اون روزاروووووووو.....

راستی ی شعری که اینروزا لغلغه ی زبونه همست اینه: ای رِ نزدیکه کجا بی؟.... ای قسمتِ خدا بی!!!



نویسنده : سعیده » ساعت 1:39 صبح روز جمعه 87 خرداد 24